۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

عهد

 

امشب بازم دوباره دلم تنگ خدا شد

امشب دلم دوباره از ادما جدا شد


یه وضویی گرفتم، رو به قبله نشستم

یادم اومد تک به تک عهدایی که بستم


بعضیا رو که هستم

بعضیا رو هم شکستم


در عجب از کارهای تو! من عهد میبندم و تو به ان وفاداری! من سوگند میخورم و تو استواری!!

چه کردی که از تو نام میبرم دیوانه ام میخوانند و نام نبرم ناشکرم میخوانی؟!


کودکی از رویای خود میگفت: تو را در خواب دیدم

گفتم:خیر است

گفت: یاد منصور بخیر! یاد منصور بخیر!

 

پ.ن: اگه متوجه شدید که هیچ! اگه نشدید هم هیچ!

پ.ن2: خیال بد نکنید!!خیره! خیلی خیره! دعا کنید

نظرات 27 + ارسال نظر
بابای عیسی D: یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 10:57 ق.ظ http://Sayeye-abr.blogfa.com

اول!!


برا همه پستای قضا شده کامنت گذاشتم!
آدم باید عالم الغیب باشه تا بدونه این وب به روزه!

ما نکه اند عرفانیم هر متنی رو دزک میکنیم!حتی اگه خیلی سطحی باشه

سلام!

قضا شده؟ فقط رفع تکلیف شد!
ثوابی نبردید!:ذی

من که خبر دادم!

یا علی

بابای عیسی D: یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

چرا ایکنا گذاشته نمی شن!؟ به هر حال واسه کامنت قبلی ما اونی که داره می خنده رو انتخاب کردیم!

اونی که داره میگه مزاح بود!!

رستگار یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 11:25 ق.ظ http://saghiye_simin_sagh.blogsky.com

سلام

امشب از کوی خموشان می رسد آوای الله...

شما می گید خیره حتما همین طوره! ما دعا می کنیم. انشااله خدا از ما قبول کنه...

یا حق

سلام!

بقول جنوبیا: الههههه....سلااام! :دی

دست شما درد نکنه
ما هم برای شما و قبولی طاعات و امتحاناتتون دعا میکنیم! :))
یا علی

[ بدون نام ] یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 03:29 ب.ظ


باغی که عمریه بارونی ندیده
حرف بارون رو توی قصه شنیده
حالا که ابر محبت به سرش سایه کشیده
تو بگو تو بگو
تو که آشنا به دردی تو بگو چه حالیه

سلااام!

حال بی حالی...


یا علی

د یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام
آدرسی که داده بودید را خیلی وقته دنبال میکنم. توی گودر.
از چه نظر نظرمو بگم؟
آشنا هستن؟

هیفا یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 05:09 ب.ظ http://yatura.blogfa.com

سلام!
به نظرم قرار بود چند تا نکته درمورد پست های این جوری بگین که هنوز نگفتین...!
خدا رو شکر که خیره...دعا میکنم!انشاالله که بی اثر نباشه!
حق یارتون!

سلام!

انشا...ا به موقعش !
ممنونم
یا علی

هدی یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام آقای وطن دوست
خدا رو شکر خیره......خیلی خدا رو شکر...
شما هم دعا کنید ...

یا علی

سلام!

تشکر میکنم!
التماس دعا

یا علی

د دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 06:42 ق.ظ

سلام
خیلی ممنونم بابت فرصتی که گذاشتید.

سلام!

خواهش میکنم :)

یا علی

حسن دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 05:54 ب.ظ

این هیفا چقدر منتظره نکته است!!انگار خیلی براش جالب بوده!!یه مشت عکس دسشویی و ....!!




سلام!

داداشم! نکته ها که توی دستشویی نبوده!
داستان یه چیز دیگس!
یا علی

داود دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 07:14 ب.ظ http://yaran1388.blogsky.com

سلام برادر

حتما که خیره دلاور...

ایام به کام

یاحق

سلام!

اقا داوود ما هر وقت شما رو زیارت میکنمی کلی خوش مون میشه ها! ارادت داریم

یا علی

د دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 08:41 ب.ظ

آخی ...
این شعر وبلاگتون! (معمولاً صدای کامپیوتر بسته است برای همین نشنیده بودم تا حالا)
انصافاً تلخه... خیلی راحت میتونه اشک آدمو در بیاره،از همه شعرهایی که از آقای سپهر شنیدم تلخ تره!
تلخ که خب احساسه!
اما حرف های نگفته هم زیاد داره!
مظلومیت، صبر، ایمان، محبت، عقیده، ایستادگی، خدا، و شاید عشق!
و برای من شرمندگی ... ، فقط!

سلام!
ما ارزو به دلمون موند یه نفر از این شعر و حسن سلیقه من تعریف کنه! :)))
که نهایتا یه نفر گوش داد!
دقیقا همین حس رو من داشتم!
جدا اشکم در اومد وقتی گوش دادم! تازه باهاش اشنا شدم

یا علی

د دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام
در مورد اون لینک.
اگر بخوام صادقاه بگم گاهی احساس میکنم ... لااله الا الله ، خدایا ببخش اگه توی فکرمم تهمت میگذره، اما وقتی کامنت میگذارم یا میخونم با این تصوره که ایشون هویت مجازی و حقیقی شون یکیه!
حالا نظر من اصولاً به چه درد میخوره؟

سلام!
متوجه منظورتون از یکی بودن هویت حقیقی و مجازی نشدم!

یا علی

هیفا دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام !
چه کاربرای بامزه ای دارین جدیدا!!!
توصیه میکنم اسفند برای خودشون دود کنن که چشم نخورن !

سلام!

فکر میکنم از این مسافران گذری بودن!

یا علی

س.ح سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام

....؟

یا حق

سلام!

اینم سوال خوبی بود!! :دی

یا علی

بابای عیسی D: سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 07:25 ب.ظ http://sayeye-abr.blogfa.com

ببخشید شما از کجا میدونی که من پسری به نام عیسی ندارم و من باباش نیستم؟! تازه سید اولاد پیغمبر هم که هستم!اینا منافاتی ندارن!یه کمی بهتون حق میدم بابای کوچکی ام.اما از پسرداییم که 17 سالگی بابا شد که کوچکتر نیستم که!
البته عیسی من 16 ماهه نیس.7ماهه هس!!

از آشنایی جزئی با مامان عیسی خوش وقتم!

گاهی ما رو جدی بگیر!

سلام!

انشا...ا که خدا براتون نگهشون داره!
من ارادت مخصوص دارم خدمت سادات!

گردنمون خرد اگه بخوایم به سادات جسارتی بکنیم!

اگه حمل به شوخی بود بخاطر "D:" بود که کنار اسمتون گذاشتید!

یا علی

مامان عیسی چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 09:26 ق.ظ

یادم افتاد تمام عهدهایی که بستم
بعضیا رو که هستم
بعضیا رو شکستم
چقدر زیبا و چقدر دردناک
فقط در ارتباط خالق و مخلوق که بعضی واقعیات در عین زیبا بودن دردناکه
نمی دونم خدا کی از دست من خسته میشه بخاطر عهد شکنی هایم
************************
سلام خدمت بابای عیسی
چه جالب
خدا عیسی ۷ ماهه را براتون نگهداره
به وبلاگ خودتون سر زدم چیزی ندیدم که متوجه بشم پسری به اسم عیسی دارید برای همین از آقای وطن دوست سوال کردم

سلام!

خدا اینقدر عهد شکن دیده که براش عادیه؟ به از ما عهد شکن تر ها هم اینقدر لطف داشته ...

ممنونم
یا علی

د چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام،
هیچی! خوبه، ولی کلاً برای من مبهمه! مگر بعضی پست هاً
راستش تصور من از یک جانباز هیچ وقت این نبوده! اصلاً صحبتم سر خوب یا بدش نیست! قطعاً خوبه! حرفم سر فضای کلیه!

سلام!

متوجه شدم چی میگید! گرفتم! :)

ممنون
یا علی

مهدی چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام خوبی علیرضا جان
بعد کلی الان اومدم!شرمنده من و امین دردمشترک داریم!
ممنون بابت زحمتی که دادم!و پاسخی که دادی!
هرچی می خواهد دلتنگت بگو مطمئنن باش گوش جانش هم هست حداقل سعیم رو میکنم!
فقط الان نه بگذار اسفند ماه!
میدونی علیرضا ما همیشه از سهم عزیزمون میزنیم میدیم به مصلحت هایی که عزیز نیستن!این در حالیه که به بیچارگیه خودمون می نالیم!
خیره خیره گاهی از این کلمه دلم میگیره گاهی نه خیلی وقتها!بابت نهج البلاغه!بهت افتخار میکنم!
خدا به همراهت

سلااااااااام!
مهدی گل!
کجایی بابا!؟

توی ادبیات من مصلحت همیشه عزیزه! و مصلحته که ارجعیت داره!
یعنی معنی مصلحت و منفعت از هم متمایزه!

چرا دلت میگیره؟ شاید برای تو غبطه خوزدن باشه و برای دیگره خیر؟ از این میترسی؟ :دی
قربانت

داود چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 10:15 ب.ظ http://yaran1388.blogsky.com

سلام برادر

من هم معمولا اسپیکرام خاموشه...

امشب روشن کردم و شعر و گوش دادم...

البته قبلا چند بار خونده بودمش و باهاش گریسته بودم...

آخه میدونی باید با این بچه ها زندگی کرده باشی تا این شعر و با همه وجود لمس کنی...

بعضی تماشا کردن ...بعضی فقط خندیدن...اونایی که از بابا فقط امروزشو دیدن....

یه روز پشیمون میشین که دیگه خیلی دیره...

هی...بگذریم...خدا روح مرحوم سپهر رو شاد کنه...

یه ایوالله هم به شما به خاطر انتخاب این شعر زیبا...

یاحق

سلام!

پس اکثر دوستان با مرحوم سپهر اشنایی دارن!!
فقظ منم که تازه اشتا شدم! :)

من که با این بچه های زندگی نکردم!پس لیت شعر رو کامل درک نکردم؟ البته منطقی هم هست

قربون شما
یا علی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 بهمن 1388 ساعت 11:55 ق.ظ http://mafhh.blogsky.com

سلام
شما که به همه گفتی خیره ما ام میگیم خیره.
از کعبه و بت خانه تا مسجد و می خانه

مقصود خدا عشق است باقی همه اقسانه

سلام!

ممنونم اقا سید!
یا علی

بابای عیسی D: جمعه 9 بهمن 1388 ساعت 12:16 ق.ظ

به قول شیرازی ها:

عامو به روز کن نه!!

ای.. بچشم...!

یه آشنا جمعه 9 بهمن 1388 ساعت 01:54 ق.ظ http://fellow.blogsky.com

سلام خارج نشین
اول عرض ارادت و شرمندگی بسیار از دیرکرد و عدم حضور به موقع! تقاضای عفو داریم... در امتحان بسر می بردیم به شدت...

و دوم
به به، حافظا... طبع شعرو برم، ترکونده...
حاجی بذار دیوانه بخوانند، آخرش اینه که در دیوانگی شهره عالم می شی دیگه...
میدونم که خیلی خیلی خیره... از وجنات پست به وضوح پیداست...
راستی این لوگوی بالا هم خیلی ما رو کشته مرده خودش کرده ها... خیلی داغون کننده ست

یه کمی به روزیم
یاعلی

سلام!
به به! چه عجب!
پس بسلامتی تموم شد! اره؟


حاجی شهره شدم رفت! کجاشو دیدی؟! :دی

اون رو که گذاشتم برای خودت! :دی

برو اومدم!
یا علی

صحرانشین جمعه 9 بهمن 1388 ساعت 02:34 ق.ظ

سلام
من که شعر وبلاگتونو نمی شنوم یا من کر شد م یااینجا شعری نیست.............چرا می خواین شهید بشین؟
خواب اون کودک درباره ی شهادت شما بوده؟

همیشه می خواستم شهید باشم یه شب خواب یدم پدرم کنار شهدا خوابیده همشون(همه شهدا) روی قبرهاشون خوابیده بودن

دوست من

من براتون آرزو میکنم شهید زندگی کنید اونوقت فرقی نمی کنه شهید بمیرید

سلام!

اولا خوش اومدی!

شعر همچنان موجوده!
چه سوالیه که میپرسی؟! هر کسی دوست داره خوب بمیره دیگه! :)

این جمله اخرت دقیقا منظور من بود! زدی تو خال!
قربونت
یا علی

هدی جمعه 9 بهمن 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://elmoservat.blogfa.com

سلام و عرض ادب آقای وطن دوست...

سلام!
حال شما چطوره؟

ممنونم
یا علی

د شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام
با اجازه میخواستم یه چیز دیگه در مورد شعر وبلاگتون بگم(خیلی سوزناکه!)
چند تا قسمتش هست که به نظرم خیلی میشه روش تامل کرد:
«به غیر بعضی وقت بابا چه مهربونه (به جز وقتایی که ناخواسته این مرد بزرگ به دردی مبتلا میشه اینه اخلاق و منشش!)
بند دلم پاره شد از اون چیزی که دیدم (توصیف حال یه بچه، از احوال پدرش...)
اونایی که از بابام فقط امروزو دیدند (... مقایسه با خودمون...)
از درد غربت اون هی به خودم پیچیدم (باز حال یه بچه برای پدرش!)
درد و غربت بابا غنیمت از نبرده! (فقط جنگ 8 ساله ما بوده که تونسته یه همچین غنیمتایی داشته باشه!)
برای خنده هاشون دردشو میپسندید (باز مقایسه با خودمون...)
درو کنه هر کسی هر چیزی را که کشته
یه روز پشیمون میشید که دیگه خیلی دیره!
مرگ و معاد و عقبی کی میگه که دروغه!
(این سه تا جمله آخر کنار این شهر، خیلی فکر کردن داره!)»
کلاً حرفم:
فشاری که یک جانباز ناخواسته از این مسئله چه روحی و چه جسمی تحمل میکنه، ...، درده که ما آدمای همین مرز و بوم اینقدر غریبه ایم که این فشار و دردی که حاصل مقدس ترین دغدغه هاست(و بعدشم عمل کردن به خاطرشون نه فقط شعاد دادن!) نمیبینیم! و گاهی میخندیم!!!
ماها چقدر خودخواه و بی خیالیم!
خیلی حیف بود که حرفای من بخواد کنار این شعر بیاد، قطعاً گوش کردن این شعر خودش خیلی حرفای بزرگ تری داره. ولی گفتم شاید اینطوری باعث بشه یه مدل دیگه نگاه کنیم. یه مدلی که میگه ما مسئولیم. ما کم گذاشتیم. اونا خیلی احوال خوبی دارند. خدا به داد ما برسه....

سلام!

من همچین چیزی رو دقیقا دیدم! برای همین وضعیتی رو که تعریف میکنه خیلی برام اشناست و متاثرم میکنه!

امتحاناتی که یه جانباز پشت سر میگذاره شاید از شهید بیشتر باشه!

بنظر من شنیدن برداشت های مختلف از این اثر به زیبایی اون اضافه میکنه!

ممنونم که نظرتون رو خیلی راحت عنوان میکنید!
از این بابت خوشحالم

التماس دعا
یا علی

د شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 11:30 ق.ظ

دوباره متن بالا را که خوندم یاد شعرایی افتادم که توی دبیرستان معلممون معنی میکرد. کلاً واضح بود ولی دوباره مینوشتیم.
:دی

بله! شاید به این خاطره که ادم وفتی حس میکنه داره چیزی رو درک میکنه براش تفسیر میاره! و علاقه زیادی هم به این کار دارن!
خودمم همینطورم! :)

هدی شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام
ممنونم ..خدا رو شکر خوبم..شما چطورین؟
راستی آقای وطن دوست حضورتون در کلبه ی ما خوشحال کننده است ..ممنون.
یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد