۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

خدا و من ،روح و تن

دلی دارم امشب! آخ خ....دلی دارم  امشب!

تا به حال روح رو اینطور گشنه ندیده بودم! سالها دادم به خیک این ...این تن!  ولی...هه ...دریغ از یه جو معرفت!

جایی نبود که جام نذاره!

حالی نبود که ازم نگیره!

 

 

یه روز ،که اولین روز ماه حق باشه، گفتیم حالی بدیم به این حضرت روح( نوح نه ! روح!)

یه روز مدارا کردیم باهاش!حالی ازش پرسیدیم!

یک کلوم بگم که نون خشکی مهمونش کردیم!

یعنی چی؟!یعنی یه قدم برداشتم!

چه با مرام!...

 

-حضرت حق راست میگفت که "از روح خودش در وجودم دمیده ها..! من نفهمیدم که چی میگه!

 

وقتی که با یه نون خشک اینطور جواب داد و  بهم گفت "از تو حرکت و از من برکت" ،"تو  یه قدم بیا !من صد قدم میام!" !(روح رو منظورمه ها) دوزاریم افتاد و فهمیدم که این حرف مال ...کی بود؟...مال حضرت حق!

گفتم:این حرفا واسه دهن تو زیادی گندست!نیست؟اره بابا!هست!...این حرفو یه زمانی از زبون خدا به ما میگفتن!

اون وقتا که بچه بودیم!

میدونی روح چی گفت؟

گفت:یادت رفته که توی کتاب نوشته " و نفقت فیه من روحی"؟ که از روح خودم در تو دمیدم؟!

گفتم:خوب! حالا میخوای بگی مظورش تو بودی؟

گفت:البته!

گفتم:بهت نمیاد!کوچیکی!میگن خدا بزرگه! ... الله اکبر! نشنیدی!...خیلی بزرگ!

گفت:منم بزرگم! تو باید ببینی!

من: رو چه حساب میگی که از خدایی!؟خوب چرا از خدا؟

روح: چرا که نه؟! اگه نباشم، خدا چطور بگه: " فتبارک الله احسن الخالقین

مگه غیر از خدا چیزی لایق سجده میشه؟ چرا به پای تو سجده شد؟ اونم در بدو ورود که هنوز امتحانی نشده بودی!

چرا گفت: "انی جاعلٌ فی العقده خلیفه"؟

 

ادامه دارد.....