۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

شاهکارهای وطنی

سلاام!


داشتم یه گشتی میزدم توی این اینترنت که یک سری عکس جالب دیدم ،گفتم بذارمش ون اینجا شاید شما هم خوشتون اومد.(اینجور چیزها در همه جای دنیا هست و منحصر به کشور ما نیست)

ببینیم:


تعداد عکسهایی که گذاشته بودم  بیش از اینی که میبینید بود!

ولی بدلیل غیر اخلاقی بودن پاک شد.






این خوابگاهی که مشاهده میکنید،نمازهونه دانشگاه سابق ما در دوران کارشناسی بود. 

من همیشه جایی میخوابیدم که این اقا با پیرهن زرشکی خوابیده. 

یادش بخیر ! چقدر اینجا میخوابیدم!!!! اوه! بعضی وقتها از اون گوشه باد سرد میزد و بد خواب میشدم! 

چند بار خواستم تذکر بدم ، ولی فارق التحصیل شدیم!
 

 

 

 

قابل توجه دوست عزیز "د"!  

این رو برای جنبه انتقادی گذاشتم! :دی 

 










یا علی

باران

بسم الله الرحمن الرحیم



میدانم!

میدانم یکی روز بارانی میاید...


هنگام باریدن مردم را تماشا میکنم!


بارارن خوب است


دسته ای دست به آسمان برده و شکر میکنند


دسته ای دست به اسمان میبرند که قطره را بگیرند و بگویند: اِ! باران امد!


دسته ای میگویند: دیدی گفتم باران میاید!؟


دسته دیگر دست بالای سر میبرند که باران چهره شان را نشوید!


دسته ای میرقصند!


دسته ی دهان خود را باز میکنند که عطش فرو نشیند.


دسته ای خود را میشویند!


دسته ای از ترس قحطی سال بعد، منبع پر میکنند.


.

..

...

پیرمردی بچه میشود ، گریه کنان  و پایکوبان میگوید: بابا! ببین!!

ببین!


آن "مرد" در باران آمد!!!

آن "مرد" باران آورد!!


بامید استفاده از فعل ماضی

دعا کنیم


یا علی

میلاد


 بسم الله الرحمن الرحیم



یادم میاد 24 فروردین سال 63 ، خدا تاج بندگی رو برسرم نهاد!

من رو به پدر و مادرم امانت داد.


که توشه ای برگیرم و بروم!

امانتی بدوش گیرم!



(یادم نمیاد! یادم نمیاد! یادم نمیاد  چیزی رو به خوشی عطر گل یاس بوییده باشم!)




سنگینی امانت رو که از ازل ضمیمه کردند و همراه دارم،

 اما توشه را نمیدانم...


حالا 26 سال گذشت!

هرچه مانده انشا...ا مبارک باشد.


یا علی



به نیت روز تولد فالی زدم به دیوان حافظ:



سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ

که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ


به جلوه گل سوری نگاه می‌کردم

که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ


چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور

که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ


گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم

نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ


زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن

دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ


یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست

یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ


نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان

که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ