۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

سیاحت نامه علی بیگ

بسم الله الرحمن الرحیم


جاتون خالی! هفته پیش با چنی تند(تنی چند) از دوستان رفتیم طرفهای غرب انگلیس، منطقه ای به نام Lake District  که همونطور که از اسمش پیداست شامل چندین دریاچه میشه که از بزرگترین دریاچه های انگلیسه. از مناطق حفاظت شده ،تمیز، زیبا که قوانین سفت و سختی هم داره.


این منطقه در کانتی(county)  کامبریا (Cumbria) که از معدود مناطق کوهستانی  انگلیس هست ،واقع شده که طبیعت دست نخورده اون و همینطور اتمسفر روستایش به جذب توریستهای دوستدار طبیعت کمک زیادی کرده.


کانتی: از تقسیم بندی های کشوری انگلستان است که معادل با "شهرستان" خودمونه

مثلا شهر Newcastle در کانتی  Tyne and Wear  واقع شده و وجه تسمیه این هم بخاطر وجود دو رودخانه  Tyne  و Wear  هست.









 در ابتدای سفر GPS  رو برای نزدیکترین دریاچه تنظیم کردیم ولی اشتباه کردیم و یه جای دیگه رو وارد کردیم  و اخر سر  هم سر از یه شهر دیگه در اوردیم بنام   Carlisle. یه شهر خیلی کوچیک با بافت سنتی و زیبا ! اولین بار بود که از گم شدن و اشتباه کردن پشیمون نبودیم! حدود 2 ساعت از مسیر منحرف شده بودیم.




 

یک خانه روستایی 

 

 

 

ابشاری در همون حوالی 

 

 

یه چیزی که توی انگلیس خیلی جالبه اینه که هیچ زمین بی صاحبی وجود نداره! تمام زمینها  مرزبندی شده و سند داره! سانتی متر به سانتی متر! این دیوار کشی ها رو حتی روی نوک کوه هم میشه دید. اگر زمینی هیچ صاحبی نداشته باشه باید نتیجه بگیریم که متعلق به ملکه ست.اصولا هر چیزی که بی صاحب باشه متعلق به ملکه ست.  

از دارایی های جالب ملکه کبوتر ها و قو هایی هست که در طبیعت دیده میشن. غذا دادن به اونها ممنوعه! اگر یکی از اونها رو بکشی بیچارت میکنن!!  

 

چند وقت پیش یه ایرانی در لندن، یکی از قو ها رو دزدید! بلا فاصبه پیداش کردن و دیپرتش کردن! 

 

  

تکه ای از این دیوارها رو میتونید در این عکس ببینید 

 

 

بمحض رسیدن ،بدلیل گرسنگی بساط جوجه کباب رو راه انداختیمو من هم شدم مسئول درست کردن جوجهههههه! 

 


من ، در حال اماده کردن منقل 

البته! خیلی هم در حال  نیستما!! 

 

 

 

تهمتن!!! 

 میدونید که؟!! 

 

 

 

میخوام برم دشت...کدوم دشت... 

 منظره خیلی زیبایی بود  

باتری دوربین تموم شد و با موبایل گرفتیم  

 

 

 

این هم تصویر دریاچه کذایی!! 

 

 

 

کارگران مشغول کارند!!

...ببخشد! تابحال قایق و پارو دیدیم! 

تصویر خواهران و بردران پاروزن؟! 

قایق ران؟!قایق بال؟قایق گردن؟قایق سینه؟..جناغ...؟ 

 

 

 


 راستی برای نماز هم رفتیم یه توالت  عمومی پیدا کردیم و وضو گرفتیم ! 

میدونید چیش جالب بود؟!! 

اونها هم مثل ما ایرانیها "توالت نوشته" دارند! یعنی روی دیوارهای داخل توالت(بقول خودم :اتاق فکر) سرشار از حکایات پند اموز و ابیات عاشعانه بود! حتی ابراز ارداتی هم ب ملکه عزیز و نخست وزیر هم داشتند! پس ما ایرانیان تنها نیستیم!! 

ولی به دلایل امنیتی و همچنین بد اموزی  از گذاشتن عکس معذورم! 

 

 

این بود سیاحت نامه علی بیگ!!  

 

یا علی

اشعاری از شیخ بهایی

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام !

ابن چند روزی که در خدمتتون نبودم هم کمی سرم شلوغ بود و هم اینکه یه مسافرت کوچولو رفتم که اگر فرصتی شد یه توضیح کوچولو بهمراه عکسهای مربوطه براتون میذارم.


یه مدتیه که مجذوب شخصیت شیخ بهایی شدم.هم بعنوان یه عارف طراز یک و هم یک دانشمند کم رقیب!

نمیدونم دوستان با شعرای ایشون چقدر اشنایی دارند. من که مدتیه با شعرهای ایشون بشدت مانوس شدم. به شما هم توصیه میکنم  که خوندن اشعار و اثارشون رو توی برنامه ها تون بگنجونید.



چند تا از اشعار ایشون رو در این پست میگذارم. شاید کمی طولانی باشه و حوصله خوندن نداشته باشید.این اشعار از مجموعه اشعار نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز انتخاب شده.



 «فی ذم العلماء المشبهین بالامراء المترفعین عن سیرة الفقرا»



علم یابد زیب از فقر، ای پسر

نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر


مولوی را، هست دایم این گمان

کان بیابد زیب ز اسباب جهان


نقص علم است، ای جناب مولوی

حشمت و مال و منال دنیوی


قاقم و خز چند پوشی چون شهان؟

مرغ و ماهی، چند سازی زیب خوان؟


خود بده انصاف، ای صاحب کمال

کی شود اینها میسر از حلال؟


ای علم افراشته، در راه دین

از چه شد مأکول و ملبوست چنین؟


چند مال شبهه ناک آری به کف؟

تا که باشی نرم پوش و خوش علف


عاقبت سازد تو را، از دین بری

این خودآرایی و این تن پروری


لقمه کید از طریق مشتبه

خاک خور خاک و بر آن دندان منه


کان تو را در راه دین مغبون کند

نور عرفان از دلت بیرون کند


لقمهٔ نانی که باشد شبهه ناک

در حریم کعبه، ابراهیم پاک


گر، به دست خود فشاندی تخم آن

ور به گاو چرخ کردی شخم آن


ور، مه نو در حصادش داس کرد

ور به سنگ کعبه‌اش، دست آس کرد


ور به آب زمزمش کردی عجین

مریم آیین پیکری از حور عین


ور بخواندی بر خمیرش بی‌عدد

فاتحه، با قل هوالله احد


ور بود از شاخ طوبی آتشش

ور شدی روح‌الامین هیزم کشش


ور تو برخوانی هزاران بسمله

بر سر آن لقمهٔ پر ولوله


عاقبت، خاصیتش ظاهر شود

نفس از آن لقمه تو را قاهر شود


در ره طاعت، تو را بی‌جان کند

خانهٔ دین تو را ویران کند


درد دینت گر بود، ای مرد راه!

چارهٔ خود کن، که دینت شد تباه


از هوس بگذر! رها کن کش و فش

پا ز دامان قناعت، در مکش


گر نباشد جامهٔ اطلس تو را

کهنه دلقی، ساتر تن، بس تو را


ور مزعفر نبودت با قند و مشک

خوش بود دوغ و پیاز و نان خشک


ور نباشد مشربه از زر ناب

با کف خود می‌توانی خورد آب


ور نباشد مرکب زرین لگام

می‌توانی زد به پای خویش گام


ور نباشد دور باش از پیش و پس

دور باش نفرت خلق، از تو بس


ور نباشد خانه‌های زرنگار

می‌توان بردن به سر در کنج غار


ور نباشد فرش ابریشم طراز

با حصیر کهنهٔ مسجد بساز


ور نباشد شانه‌ای از بهر ریش

شانه بتوان کرد با انگشت خویش


هرچه بینی در جهان دارد عوض

در عوض گردد تو را حاصل، غرض


بی‌عوض، دانی چه باشد در جهان؟

عمر باشد، عمر، قدر آن بدان


 ***


 حکایة فی بعض اللیالی


شب که بودم با هزاران کوه درد

سر به زانوی غمش، بنشسته فرد


جان به لب، از حسرت گفتار او

دل، پر از نومیدی دیدار او


آن قیامت قامت پیمان شکن

آفت دوران، بلای مرد و زن


فتنهٔ ایام و آشوب جهان

خانه سوز صد چو من، بی‌خانمان


از درم ناگه درآمد، بی‌حجاب

لب گزان، از رخ برافکنده نقاب


کاکل مشکین به دوش انداخته

وز نگاهی، کار عالم ساخته


گفت: ای شیدا دل محزون من!

وی بلاکش عاشق مفتون من


کیف حال القلب فی نار الفراق؟

گفتمش: والله حالی لایطاق


یک دمک، بنشست بر بالین من

رفت و با خود برد عقل و دین من


گفتمش: کی بینمت ای خوش خرام؟

گفت: نصب اللیل لکن فی‌المنام

 

***




دست خط منسوب به شیخ بهایی



 فی التأسف و الندامة علی صرف العمر فیما  لاینفع فی القیامة و تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «سؤر المؤمن شفاء»

قد صرفت العمر فی قیل و قال
یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال

و اسقنی تلک المدام السلسبیل
انها تهدی الی خیر السبیل

و اخلع النعلین، یا هذا الندیم
انها نار أضائت للکلیم

هاتها صهباء من خمر الجنان
دع کئوسا و اسقنیها بالدنان

ضاق وقت العمر عن آلاتها
هاتها من غیر عصر هاتها

قم ازل عنی بها رسم الهموم
ان عمری ضاع فی علم الرسوم

قل لشیخ قلبه منها نفور
لا تخف، الله تواب غفور

علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام

وه! چه خوش می‌گفت در راه حجاز
آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:

کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الجل الیه و الرسن

یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار»

گر کسی گوید که: از عمرت همین
هفت روزی مانده، وان گردد یقین

تو در این یک هفته، مشغول کدام
علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟

فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم
هندسه یا رمل یا اعداد شوم

علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی

علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث

زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگر تو صد فخر راز

هر که نبود مبتلای ماهرو
اسم او از لوح انسانی بشو

دل که خالی باشد از مهر بتان
لتهٔ حیض به خون آغشته دان

سینهٔ خالی ز مهر گلرخان
کهنه انبانی بود پر استخوان

سینه، گر خالی ز معشوقی بود
سینه نبود، کهنه صندوقی بود

تا به کی افغان و اشک بی‌شمار؟
از خدا و مصطفی شرمی بدار

از هیولا، تا به کی این گفتگوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی

دل، که فارغ شد ز مهر آن نگار
سنگ استنجای شیطانش شمار

این علوم و این خیالات و صور
فضلهٔ شیطان بود بر آن حجر

تو، بغیر از علم عشق ار دل نهی
سنگ استنجا به شیطان می‌دهی

شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
سنگ استنجای شیطان در بغل

لوح دل، از فضلهٔ شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی

چند و چند از حکمت یونانیان؟
حکمت ایمانیان را هم بدان

چند زین فقه و کلام بی‌اصول
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول

صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف

دل منور کن به انوار جلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟

سرور عالم، شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین

سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی
کی شفا گفته نبی منجلی؟

سینهٔ خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگیها پاک کن
 

***


 فی الفوائد المتفرقة فیما یتضمن الاشارة الی  قوله تعالی ان الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة

ابذلوا اروا حکم یا عاشقین
ان تکونوا فی هوانا صادقین

داند این را هرکه زین ره آگه است
کاین وجود و هستیش، سنگ ره است

گوی دولت آن سعادتمند برد
کو، به پای دلبر خود، جان سپرد

جان به بوسی می‌خرد آن شهریار
مژده‌ای عشاق، کسان گشت کار

گر همی خواهی حیات و عیش خوش
گاو نفس خویش را اول بکش

در جوانی کن نثار دوست جان
رو «عوان بین ذالک» را بخوان

پیر چون گشتی، گران جانی مکن
گوسفند پیر قربانی مکن

شد همه برباد، ایام شباب
بهر دین، یک ذره ننمودی شتاب

عمرت از پنجه گذشت و یک سجود
کت به کار آید، نکردی ای جهود!

حالیا، ای عندلیب کهنه سال
ساز کن افغان و یک چندی بنال

چون نکردی ناله در فصل بهار
در خزان، باری قضا کن زینهار!

تا که دانستی زیانت را ز سود
توبه‌ات نسیه، گناهت نقد بود

غرق دریای گناهی تا به کی؟
وز معاصی روسیاهی تا به کی؟،

جد تو آدم، بهشتش جای بود
قدسیان کردند پیش او سجود

یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام
مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام!

تو طمع داری که با چندین گناه
داخل جنت شوی، ای روسیاه!
 



فرصت شناسی

بسم الله الرحمن الرحیم



قبلا در مورد لحظه ها و دین به لحظه ها  و اینکه چه اعتقادی به این موضوع دارم در قالب یه پست صحبت شد.در پست "توکل و تعقل و...." یه نظری با مضمون فرستادن موقعیتها از طرف خدا  از طرف خانم "مهرگان" ارسال شد که همونجا تصمیم گرفتم  که پستی رو در مورد فرصت شناسی بنویسم.

نظر خانم "مهرگان" :

"...یادمه تو کتاب زبان "الف "یه داستان جالبی نوشته بود !
بارون شدیدی میومد و یه کشیش زیر باران ایستاده بود. یه رهگذر رد میشه و میگه پدر ،خونه من همین نزدیگی هاست و به چتر نیازی ندارم بیا این چتر رو بگیر تا خیس نشی . کشیش میگنه : نه!! خدا به من کمک می کنه!!

باران تندتر مبشه...

یه ماشینی می ایسته  و راننده میگه پدر !!بیاین سوار شین و کشیش میگه نه!خدا به من کمک می کنه!!
باران همچنان می بارید و آب خیابانها رو گرفته بود !! قایق موتوری گروه نجات میاد طرف کشیش !! میگه پدر زود سوار شین الان سیل می برتون!! کشیش میگه نه خدا منو نجات میده!!
سیلاب جاری میشه و کشیش رو با خودش می بره... 
اون دنیا کشیش میگه : خدایا این همه به تو توکل کردم چرا منو نجات ندادی؟؟
خدا میگه: وسیله برات فرستادم!!چتر ،ماشین ، قایق !! ولی تو از هیچ کدام استفاده نکردی!! "




از قران و روایات و احادیث گر فته تا  ضرب المثلهاب رایج، همه به اهمیت زمان،وقت،عمر،لحظه ها  و ... تاکید دارند.
در باب استفاده از عمر و وقت حرف بسیاره. اما من میخوام در این پست بیشتر به مسئله استفاده از موقعیتهای فرستاده شده از جانب خدا بپردازم تا به مقوله استفاده بهینه از عمر.

یاد یه جوکی افتادم که سالها پیش شنیده بودم:

دو دوست بودن که یکیشون بی پول بود. دوستش به این اقا پیشنهاد میده که: اقا! برو فلان شهر! اونجا پول ریخته مثل ریگ بیابون! فقط کافیه خم شی و برداری!

این بابا هم عزم رفتن میکنه و با اتوبوس راهی میشه. به شهر که میرسه ، لحظه پیاده شدن یه 1000 تومنی روی زمین میبینه و با خودش میگه " فعلا حوصله ندارم! بذار از فردا پولها رو جمع میکنم!!! "  


از مسئله شرعی و غیر شرعی بودن این کار که بگذریم، میبینیم که این اتفاق در خیلی از جاهی زندگی ما میفته. فرصتهای طلایی از دست میدیم که بعدها داغش رو به دلمون میگذاره!

شما تا بحال ادمی رو دیدید که هیچ وقت هیچ فرصتی در زندگیش پیش نیومده باشه؟!
هیچ ادمی بدبخت نمیشه مگر اینکه فرصتهایی رو از دست داده باشه.حالا خدا بنا بر حکمتش رزقی رو برای هر کس در نظر میگیره که بر همون اساس فرصتها رو فراهم میکنه.


«قال رسول الله ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها»(1)

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود:

 «در ایام زندگی شما، اوقات و فرصت های مناسبی را خداوند در اختیارتان قرار می دهد، بکوشید از آن فرصت ها استفاده کنید.»

مولانا با بهره گیری از این حدیث سروده:

گفت پیغمبر که نفحت های حق
اندر این ایام می آرد سبق

گوش هش دارید این اوقات را
در ربائید این چنین نفحات را

نفحه ای آمد شما را دید و رفت
هر که را می خواست جان بخشید و رفت

نغمه ای دیگر رسید آگاه باش
تا از این هم وا نمانی خواجه باش (2)

 حضرت علی ( علیه السلام) می فرماید: «الفرصة سریعة الفوت بطیئة العود» (3)

به بام نیک بختان چون همایی
نشیند با هزاران ناز، فرصت

گرش دامن رها از دست سازی
کند از آشیان پرواز، فرصت

رود از دست فرصت زود، دردا
به آسانی نگردد باز، فرصت


این فرصت شناسی در زمینه های متنوعی مصداق پیدا میکنه و در هر زمینه هم روایات و حکایاتی رو میشه پیدا کرد مثل:رندگی روزمره،تربیت فرزند، کسب رزق و روزی، ازدواج و ....

این از دست دادن فرصتها میتونه عوامل مختلف داشته باشه که من چند نمونه رو اینجا ذکر میکنم و اگر عوامل دیگه ای به ذهن دوستان میرسه،خوشحال میشیم که با ما در میون بگذارن:

1-سرگرم شدن به اموری به ظاهر مهمتر و یا جذابتر

گاهی اوقات یه امری که بلحاظ اهمیت در سطح متوسط قرار داره اینقدر در نظر ما جذاب و مهم میشه که امر مهمتر رو فراموش میکنیم.

2-اشتباه در اولویت بندی ما خیلی وقتها یه کاری رو بخاطر اشون بودن و یا سهل الوصول بودن و یا حتی زود بازده بودنش انحام میدیم و اینقدر سرگرم این کار میشیم که فرصتهای اساسی تر و سرنوشت ساز تر رو از دست میدیم.

توجه: خیلی از مسائل در زندگی ما جاری هستند و برای مدت بیشتری در دسترس هستند.پس امکانش هست که لحظاتی از کارهای روزمره فاصله بگیریم و به فرصتها دقت کنیم.

3-"از این فرصتها زیاده! حتما فرصت بعدی بهتر خواهد بود"
این فکریه که خیلی شایعه و اکثر ما به اون دچاریم.
بگذارید این مورد رو با یه حکایت توضیخ بدم!!


یه روزی پسری عاشق دختر مزرعه داری میشه.میر پیش مزرعه دار که دختر رو از اون خواستگاری کنه. مزرعه دار هم که ادم زرنگی بوده یه شرطی براش میگذاره و میگه: من سه تا گاو دارم ، اونها رو یکی یکی رها میکنم و اگر تو تونستی دم یکی از این گاوها رو بگیری  من قبول میکنم که دخترم رو به عقد تو در بیارم. 
پسر هم این شرط رو قبول میکنه و به میدون میره.مزرعه دار اولین گاو رو رها میکنه! میبینه که این گاو برزگترین و وحشی ترین گاویه که تا بحال دیده! بنابر این بی خیال میشه و با خودش میگه که کاو بعدی احتمالا کوچکتره و میتونم دمش رو بگیرم. درست حدس زده بود ! گاو ارامتر ولی با این وجود کار سختی بود. تصمیم میگیره که این گاو رو رها کنه و با خودش میگه که گاو بعد باید ضعیفتر باشه! این بار هم حدسش درست بود!
اون گاو ضعیفترین گاوی بود که در زندگیش دیده بود.گردن گاو رو میگیره و با یه جست پشت گاو سوار میشه و بر میگرده که دُم گاو رو بگیر که میبینه ای دل غافل!!!  اون گاو اصلا دُم نداره!!!!!


قصه ما به سر رسید اقا پسره به دختره نرسید!! 




چند حدیث:

امام علی (علیه السلام )فرمودند:
« فرزند عزیزم من در راه تربیت و ادب آموزی تو از فرصت استفاده کردم و قبل از آنکه قلب و دلت سخت شود و عقل و خرد تو به اندیشه های دیگر مشغول گردد به تربیت و پرورشت مبادرت نمودم و وظیفه خویش را انجام دادم . » (4)

امام علی (علیه السلام )فرمودند:
«فرصت همچون ابر می گذرد پس فرصتهای خوب را غنیمت شمارید»(5)




نظرات دوستان:


راضیه:

متنی رو در کتاب "آتش بدون دود" چند سال پیش خونده بودم که اینجا میذارم:
"هرگز هیچ لحظه ای عظیم تر از آن لحظه که می آید نیست , لحظه های بزرگ می آیند , اما به گذشته نمی روند.
هیچ لحظه ی بزرگی متعلق به گورستان نیست.
لحظه ها به ما می رسند , ما را در میان میگیرند , اندکی نزد ما درنگ میکنند , اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم به دادمان می رسند , و اگر نداشته باشیم , طبق قانون طبیعی لحظه های بزرگ , واپس مینشینند برای مدت ها.
لحظه ها ی تنومند و پربار , نمیگذرند تا نابود شوند.
آنها در ظلمت تفاخر ما که خود را "مالک" آن لحظه ها می دانیم مومیایی نمیشوند. و همچون سکه ای عقیقه در صندوقی کهنه نمی مانند.
آنها عقب گرد میکنند و در انتظار انسان لایق می مانند."


امین:

این روزها این آیه قرآن مثل پتک توی سرم می‌خوره: "و من نعمره،ننکسه فی الخلق، افلا یعقلون؟" مخصوصاً قسمت افلا یعقلون... .

بذار حافظ از زبان من بگه:

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی 
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی 
باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را 
در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا 
بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل 
کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است 
وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک 
و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت 
گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی


جوانمرد:

"لازمه استفاده بهتر از فرصتها  که واسه ادمی در زندگیش به وجود میاد، درک موقعیت خود به عنوان انسان و بهبود ارتباط با خدا است"


ستایش:

"مهمترین عامل برای از دست دادن فرصتها تاخیر در انجام دادن کارهاست"

"امام باقر ع می فرمایند:
مبادا در عمل تاخیر کنید که عمل دریایی است که بسیار کسان در آن به هلاکت می رسند."

"گاهی هم ممکنه این فرصت سوزی ها به دلیل پرداختن بیش از حد به گذشته های از دست رفته باشه "

"حضرت علی ع:
همانا عمر تو زمانی است که در آنی
یعنی لحظه حال بهترین زمان برای انجام کار واست و آنچه گذشته دیگر از بین رفته و کاری برای آن نمی توان کرد. "



س.ح:

"فرصت که زیاد پیدا میشه اما فرصت شناس ها کم هستن
به نظرم یع ادم برای این که یه فرصتی رو بشناسه وبخواد از اون درست استفاده کنه باید به طور همزمان چندتا عامل رو در نظر بگیره: علم ناقص خودش و عدم اگاهی از اینده  ، توکل  وداشتن اطلاعات کافی از شرایط موجود.
و در نظر گرفتن همه اینها باهم دیگه در گرو اینه که عقل ادم درست کار کنه"


یه اشنا:

راستی بعد از "الفرصت تمر مرالسحاب" گفته بودند "فرصتهای خوب را غنیمت شمارید"
من هنوز توانایی تشخیص فرصتهای خوب رو از فرصتهای بد پیدا نکردم! یعنی نمیدونم این فرصتی که واسم پیش اومده درسته یا غلط! که فکر می کنم این هم به دلیل عدم اگاهی مون از اتفاقاتی که در آینده قراره بیفته است. و یا هم توانایی استفاده درست از اون فرصت رو ندارم


جواب من به یه اشنا:

فرصت شناسی از خصوصیات مومن هست!  مثل خیلی از صفاتی که برای مومن در نظر گرفته شده!

مثل:  المومن کیس!
یا "المومن یکفی بالاشاره"!

یا النظافت من الایمان! یعنی  شاخصه مومن پاکیزه بودنش هست!

این ایمان افراد که باعث بوجود اومد این خصوصیات  میشه ، نه اینکه اگر این خصوصیات رو داشته باشی مومن هستی.

پس در صورتی میشه این فرصا های خوب و بد رو تشخیص داد که کیفیت ایمان ما بالا بره! هرچی ایمان  بالاتر رفت، بینش هم  بیشتر میشه.


من الغریب الی الحبیب!
اونی که ایمانش زیاد بود  سریع به این نامه جواب داد!
ولی اونهایی که ایمانشون ضعیف بود....





منابع:
1- احیاء العلوم، ج 1، ص 134 
2- مثنوی، دفتر اول، ص 51، سطر 20 
3-سفینة البحار، ج 2، ص 357 
4-نهج البلاغه،نامه به امام حسن
5-نهج البلاغه،حکمت 21