۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

اولین فکر

  

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

 

1-یک دقیقه سکوت و فکر کنید 

 

2-اولین چیزی رو که به ذهنتون اومد و در موردش فکر کردید ،صادقانه بنویسید! 

 

3-حالا درموردش توضیح بدید 

4- چه احساسی داری؟

   

اول فکر کنید! بعد قسمت نظرات رو باز کنید 

منتظر نظرات هستم 

 

یا علی

نظرات 22 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 05:43 ق.ظ http://shia-book.blogsky.com/

سلام
ایده قشنگیه!
این والین چیزی بود که به ذهنم اومد!

سلام!

ممنون!
کل این یه دقیقه به همین فکرکردید؟1 :))

ممنونم
یا علی

د جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام.
مثل خیلی وقتای دیگه کلی باید فکر کنم که منظورتونو بفهمم. اعتراف میکنم که این بارم نفهمیدم. فکر میکنم برای کسی که فکر مشغولی داره و کارهای روزمره و بعضی خیالات فرصتی بهش نمیدن؛ کار از یک دقیقه و دو دقیقه سکوت گذشته. من که شخصاً امتحان کردم و باز فکرم همونی بود که قبلش بود. البته میشد سعی کرد به چیز خاصی فکر کرد. احساسم هم این بود که کاش میشد آدم یه دفعه از بعضی فکر و خیال ها برای همیشه بیرون بیاد.

سلام!
غالب ادما همینطورند! منظورم همین بود !

بخشی از فکرتون که از این یک دقیقه میگذره رو میخوام!

خط اخر رو نگه داریم تا بگم براتون! :)
یا علی

مهرگان جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 10:34 ق.ظ http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام جناب مهندس مافوق اعظم
خوب هستین انشالله؟

والا موقع باز کردن 1 2 3 تمام ... فکر و ذهنمون زیاد متمرکز نبود و حواسم به قابله روی گاز بود : که برم سر بزنم یه وقت زبونم لال غذا نسوزه و ما هم پای نت سرگرم!!!

چشمم که به تیتر افتاد تو ذهنم گفتم :باز دیگه چی نوشته!!! ؟؟
خوب این کامنت ما مفید فایده بود؟؟

سلام!
ای بابا! تو رو خدا این القاب مافوق صوت و مادون قرمز رو از روی ما بردارید! :دی


چقدر درگیر دنیاییید شما!! :))
دست بردارید! :دی
جیز صدا میداد یا نه! این تخصص کس دیگه ای هستا!! :))

:)) "باز دیگه چی نوشته" باحال گفتید
شما عادت دارید که برنامه های ما رو بهم بزنید! خوب یه نظر کاربرد- راهبردی بدید!! :دی

یا علی

فاطمه جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 05:48 ب.ظ http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

من اولین چیزی که به ذهنم اومد و در موردش فکر کردم این بود که یادم افتاد به چند مدت پیش که توی جمعی شکایت می کردم از بی خوابی و هر کسی نسخه ای برایمان می پیچید ... یکی می گفت فقط روی یه موضوع خاص تمرکز کن ... یکی میگفت اصلا فکر نکن ... دیگری میگفت از ۱۰۰۰ یک در میان بشمار تا برسی به صفر باز اگر خواب نرفتی یک در میان بشمار تا هزار و...
حالا جمله شماره ۱و ۲ شما را که خواندم و یک دقیقه سکوت و فکر این اولین چیزی بود که به ذهنم آمد...

البته بعد از این اولین مورد هزار و یک فکر دیگر هم بود که اذن ورود به میدان میخواستند اما چون قرار بر صادقانه نوشتن بود اذن دریافت ننمودند...

روزگارت باد شیرین ! شاد باش

سلام!

فکر میکنم بابونه براتون خوب باشه! :دی

عمه من کلی بابون بارم کرده که خر وقت خوابم نبرد تناول بفرماییم!

میتونید 1000 تا گوسفند هم بشمرید!! :))
دست شما درد نکنه!
بسیار عالی!

ممنونم
یا علی

[ بدون نام ] جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام دوست جدید
من اولین چیزی که به ذهنم رسید فصل ۳ هندسه تحلیلی بود
ولی خوب در کل تو فکر یک تغییرم
الان ذهنم اونجاست

سلام بر زهرا خانم !

احوالات شریف؟ :)
خیلی خوشحال شدم که تشریف اوردید!
و انشا..ا که بار اخری نباشه که اینجا زیارتتون میکنیم!

یا دوران هندسه تحلیلی بخیر! در این درس نابغه ای بودیم ولی بالفعل نشدیم!!:))

بالاتفاق برای شما دعا میکنیم !
انشا...ا که خیره!

یا علی

زهرا جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

بالایی من بودم اسمم نیومد شرمنده

پیوست شد زهرا خانم! :)

رستگار جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام

... با توجه به اینکه گفتید صادقانه باشه ...اولین چیزی که به ذهنم اومد موضوعیه که مدتیه خیلی خیلی بهش فکر می کنم! البته به دلیل یه سری مسائل امنیتی اجازه بدید نگم. ولی قول می دم اگه به نتیجه ای که می خوام رسیدم حتما بگم! :)

اگه بخوام راجع بهش توضیح بدم باید بگم که یه تجربه جدیده! یا یه احساس جدید! شایدم یه تصمیم جدید!

و بازرترین احساسی که نسبت به این موضوع دارم اضطرابه!

یا حق

سلام!

ما کلا امنیتی کار هستیم!! شما که میدنید!! :))
پس درک میکنیم! :)
دست شما درد نکنه که قابل میدونید!

معمولا چیزی که قبلا تجربه نشده باشه با اضطراب و نگرانی همراهه!

انشا..ا که خیر باشه و از نتیجش هم خودتون خوشحال بشید و هم ما!

یا علی

بی نام (...) شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 12:19 ق.ظ http://shia-book.blogsky.com/

سلام
ممنون که آمدید و منور فرمودید.
می گم این جوریم خوبه ها! طرفت رو بشناسی اما اون تو رو نشناسه!!!
آمدم یکی از افکارم رو که بدجور این روزا مشغولم کرده رو بگم.
دارم به این فکر میکنم که یه راهی پیدا کنم که یکی از رفقا رو از این شرکت فارکس بیرون بیارم. این اصل موضوعه بود اما اشکال کال اینجاست که کلی مجهولات و معلومات دیگه هم بین من و اون بنده خدا وجود داره! که قضیه رو پیچیده می کنه.
انشاالله که جز هدایت یافتگان باشید و باشیم.

جهت تعجیل در فرج
اللهم صل علی محمد و آله محمد

سلاااام!

درود بر شما!!

اقا ! ما کلا مهتابی تشریف داریم!! :))
خیلی خوش امدید!

من همیشه همینطور بودم! مثل برج ایفل!!! :))

همه برج ایفل رو میشناسن ، ولی برج ایفل هیچکس رو نمیشناسه!! :))
خوشحال میشیم اسم قشنگتون رو بدونیم!ولی از اونجایی که اینجا " راحتیکراسی" حکمفرماست، ما هم حرفی نداریم!:)
فارکس؟ چطور مگه؟! معتاد شده؟ ضرر میده؟ ما رزمندگان عادت داریم اساسی بخورد کنیم! بنظر من کل شرکت فارکس رو نابود کنیم! :)

بدور از شوخی! انش..ا که موفق باشید! ما هم دعای خیر میکنیم!

ممنون از دعای خیرتون
اللهی امین
یا علی

منتظر شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

چیزی که به ذهنم اومد تنهایی آدما بود...

خیلی سخته که بین بقیه ادما یی که دوستشون داری زندگی

کنی ولی حس کنی تنهایی...

خیلی سخته...

سلام!

مردم در هیچ چیز اشتراک ندارند بجز اینکه خالقشون یکیه!!
ولی خداها شون متفاوته!

اگه باور کنند که خداشون یکیه ، دیگه نه از هم خسته میشن و نه احساس تنهایی میکنن!
یا علی

نیاز شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام اقای وطن دوست...

راست اش بعد از خوندن کامنت شما به اینجا اومدم.پس ذهنم قدری درگیر جملات خودٍ شما بود.
اینکه فضای خونه ام جدی یه...
کلمه ی *قهر* چند بار تو ذهنم تکرار شد و یه سری چیزها برام تداعی شد...
و وقتی صفحه ی نظرات داشت لود می شد٬به اخرین جمله ای که یه کاربر تو وبلاگ یکی از دوستان گذاشته بود فکر می کردم ...
* تو باشی و مرا غم ببرد ...*
دیگه ...
یه گوشه ی ذهنم درگیر یکی از دوستام بود. طفلی حالش خیلی خوب نیست.منم دیشب بهش میل زده بودم و حالش و پرسیده بودم.اما خوب هنوز جواب میل ام و نداده...
دیگه٬
یه ریزه به پاور پوینت هایی که باید امروز واسه ارایه پروژه فردام درست کنم فکر کردم...
و حتی به یکی از اشناهامون که دیشب می گفت می خواد بره یه اداره دولتی و من همه اش دلم شور می زد که مبادا خواب بمونه....

راست اش رو بخواید به یه سری مسایل دیگه هم گذری یه نکاهی انداختم اما ناچارا باید فیلتر بشه!!
ــــــــــــــــ-
حس غالبی که الان دارم٬گرسنگی یه!! :۹
اخه دیشب شام نخوردم و گویا تا ابجی خانوم از خواب بیدار نشه از صبحانه هم خبری نیست...
اما خوب٬
بعد از نوشتن این مطالب.یه حس یه ریزه جالب داشتم.
که پر بیراهم نمی گن این روانشناسا.
گویا راستی راستی خانوما می تونن در ان واحد به چند موضوع فکر کنن!!! :۹


راضی شدید اقای مهندس؟

سلااااام!

حال شما!؟
مشتاق حضور!!
چه ذهن درگیری دارید ماشا...ا! من به یه چیز هم نصفه فکر میکنم! :))

این حس گرسنگی واقعا حس فلج کننده ای هست! حتما بهش برسید! :دی
خدا رو شکر یه فایده داشت این پست ما! :)
ما که در برابر توانمندیهای خانوما سر تعظیم فرود اوردیم! پیش از این!! :)

ممنونم
یا علی

هیفا شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://yatura.blogfa.com

سلام!
پستتون رو دیشب خوندم... تازه از جلسه ی کنکور برگشته بودم و ذهنم هنوز درگیر سوالای امتحان بود... در حین خوندن این پست هم مجبور شدم به تماس های چند نفری که میخواستن بپرسن کنکور چه طور بوده جواب بدم در نتیجه اصلا نتونستم تمرکز کنم!
چون قبلا پست رو خوندم فکر نمی کنم نظر الانم دیگه فایده ای داشته باشه ...ولی در کل تمام این روزها ذهنم کاملا مشغول یه موضوع خاص هست که هرچقدر هم سعی می کنم نمیتونم به چیزدیگه ای فکرکنم... اول و آخر همه ی افکارم به همون موضوع میرسه ... توضیحش خیلی مفصله ولی احساسم نسبت به اون موضوع تنفره!
اگه اشکالی نداره یه اظهار نظر صادقانه هم درباره ی قالب وبلاگ میکنم: قبلی قشنگ تر بود ٬ این قالب هیچ تناسبی با۱...۲...۳... تمام نداره! البته تغییر چیز خوبیه ...

حق یارتون!

سلام!

نکنه فکر کنید این شماره های این پست هم جواب چهار گزینه اییه!!؟ :دی

انشا...ا که موفقیت امیز بوده باشه! ما دعاهامون رو کردیم!:)

انشا...ا که این احساس بسرعت بگذره!

راستش این قالب کامل نشده بود! همونطور که در جواب خانم هدی در پست پیش گفتم ، در دست ساخت است! که امروز انجام شد!

نظرتون چیه؟!
ممنون
یا علی

یه آشنا شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 12:24 ب.ظ http://fellow.blogsky.com

سلام برادر
خوبی؟
آقا ذهن من درگیر یه غم بزرگیه که افتاده وسطش... اولین چیزی که به فکرم میاد هم همینه:
انتخاب موضوع برای پروژه. آخه ترم آخرم و هنوز هم هیچ کاری نکردم...
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم!
دوباره هم که رفتیم سر درس و کلاس و مدرسه! چه حسی میشه داشت؟
ببینم شما نسخه خوبی برام میتونی بپیچی؟!

سلام بر تو!

قربونت!
پروژه!؟ اقا بجنب ! بجنب!! هلش بده بعد بده دو!!! :))

خوشحال و با لب خندان!!:))
رشتت چیه راستی؟! بگو ببینم شاید یه چی تو کلمون اومد! :)

یا علی

امین شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 03:54 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام شوالیه!
امین بعد از مدت‌ها وارد میشود ، صلوات!

1- الآن خیلی خسته ام، پست‌های جدیدت رو می‌ذارم برای شب
2- ولی خب این پست رو نمیشه محول کرد به بعد، از وبلاگ 301040 اومدم اینجا، ذهنم درگیر عکس آخرشه... تفو ای چرخ گردون، تفو...

3- اون یکی وبلاگ رو بوسیدی گذاشتی کنار؟!!!

سلام!

حاجی!کجاییی!! یه سید ما کم شده بودا!!
صلواااااات!
اقا اون که خیلی زور داشت!پست نابی هم گذاشته بود!

اقا حس کردم دیگه کار کردی نداره! اگه دوستان طالب باشن راهش میندازم!
یه رای گیری بکنیم!

یا علی

[ بدون نام ] شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام.
یک دقیقه خیلی وقت زیادیه برای فکر کردن به هر چیزی!(نه برای تفکر در مورد موضوعی خاص)
بخشی از فکرم توی این یک دقیقه میشه کارهای درسی که باید انجام بدم. یه دغدغه همیشگی که گوشه ذهنمه، 10و15 تا کار نکرده که این هفته باید انجام بدم، صحبت کردن با 5و6 نفر، یه سری تصمیماتی که تا از دست نرفتن سریع تر باید جدی بشن... یه سری تاسف خوردم به حال خودم به خاطر چند تا موضوع، یه سری هم غبطه خوردم به حال 2و3 نفری! دیدم که دیگه نمیتونم موضوعات را جمع کنم؛ به فکر کردن ادامه ندادم.
احساسم خب؛ فکر میکنم توی زندگی به یه سری جمع بندی هایی نیاز دارم. وقتی یه دقیقه ام اینه اوضاع مسیر زندگی ام باید سرسام آور باشه.
(شماره 1 کمی اصلاحیه میخواد، من خودم بار اول اشتباه برداشت کردم، مثلاً میشه نوشت «یک دقیقه دست از هر کاری بکشید و به هر موضوعی که به ذهنتون میاد فکر کنید.»)
این بار بیشتر از پستتون خوشم اومد؛ هوشمندانه بود از جهاتی؛ البته باید دید هدف شما چی بوده، ولی چند تا هدف به ذهنم رسید که برای اونها راه قشنگی بود.

سلام!

دستتوت درد نکنه!

در مورد شماره 1 حرفتون کاملا بجاست! به ذهنم نرسیده بود! :)

من چنتا هدف داشتم که در پست اینده تحلیل میکنم!
بعد اگر در مورد مطلبی حرف نزدم که به ذهن شما رسیده شما بگید که چی بود!!

ممنونم
یا علی

د شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 06:50 ب.ظ

(مجدداْ سلام)
مثل اینکه اسمم را فراموش کردم. ببخشید دو تا کامنت شد.
راستی یادم رفت یه چیز دیگه که به فکرم رسید بگم. اون موقع تازه از بیرون اومده بودم و ۲۰ دقیقه ای زیر بارون راه رفته بودم برای همین داشتم به اینکه چقدر باید خدا را برای این نعمت قشنگش شکر کنیم هم فکر میکردم.

این که خیلی زیباست!
چطور یادتون رفت؟! :)

ممنون
یا علی

مهدی یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 12:12 ق.ظ http://http//:mafhh.blogsky.com

سلام اقای وطن دوست بزرگ
حقیقتش من یاد خدا اقتادم نه من ادم مومن یا ... باشم
به ان خاطر یاد خدا کردم چون شما با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرده بودین پستتونو
چه خوب می شه که ما تو هر کاری یاد خدا باشیم و با بسم الله شروع کنمیم نه فقط برای کارای مهم بسم الله بگیم
یا علی

سلام!

مهدی جان!!
باید بگم زدی توی خال!!!! :)

بزرگترین هدف همین بود!
بخاطر توضیحی که دادی فهمیدم که زدی توی خال!

باش تا پست بعدی!
قربانت!
یا علی

د یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 07:04 ق.ظ

سلام.
(چقدر من زیاد حرف زدم توی این پست!!)
میخواستم بگم قالبتون یه کم نا متناسبه، یعنی یه عکس مربعی اون گوشه بعد وسطش خالی، بعد سمت چپ از بالا نوشته است.
ولی کلاً ترکیب رنگ و عکس و سر در هر پست را خیلی دوست داشتم. خیلی دلنشینه. مثل قالب قبلی. مخصوصاً با شعرهایی که آقای آقاسی خونده خیلی دوست داشتنی و پرمحتوا شده.(اگه اشتباه نکنم.)
ممنون.
پیشنهاد برای بهتر شدن اینه که وسط بالا خالی نباشه و مثلاً نوشته های سمت چپ هم از زیر عکس شروع بشه. یه طوری متناسب باشه، فقط با جابه جایی یا تغییر سایز یا مثلاً استفاده از چند خط، احتمالاً خودتون بهتر میدونید! چندان تجربه طرح قالب ندارم.
ببخشید بابت پرحرفی.

سلام!
راحت باشید!:)

اره اره! تازه متوجهش شدم!
سر فرصت درستش میکنم!
ممنونم از تذکری که دادید!
بله! اغاسش هست! خدا بیامرزدشون


ممنونم بابت تذکر
یا علی

zavari یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 07:35 ق.ظ http://zavari.blogsky.com

man ham mardod shodam

سلام!

ای بابا! ای بابا!

یا علی

بی نام و قابل انتفال به غیر! دوشنبه 3 اسفند 1388 ساعت 10:40 ق.ظ

۱.به یه رابطه
حس سردر گمی

۲. به درسیکه افتادم و پروژم که دفاع نکردم
حس بد!

سلام!

این نیز بگذرد! این نیز بگذرد!! :)

یا علی

مهدی دوشنبه 3 اسفند 1388 ساعت 10:47 ق.ظ

سللام سلام و هزارهاسلام
از خودم بدم میاد!در حال حاضر آدم مفیدی نیستم و این دیونم میکنه!این چند روزه که از کنکور گذشته مدام خرید میکنم!!!!!!!!!!!!!!1خجالت داره!ربع قرن زندگیم گذشته هنوز پول تو جیبی میگیرم!و......................
اینجا هوا بهره امسال هوای اهواز عالیه به قول عزیزی عاشق کش و عاشق کش!!!!!!!!!!!!!
بابت تمام دعاهات مرسی زیاد اما انگار قسمت نمی شه عصر جمعههای من با خوشی همراه شه!
وطندوست جان شرمنده !من کنکور امسال رو با گریه اومدم بیرون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!خدایی اشکم در اومد!!!!!!!!!!!!!!!!گمون میکردم بترکونم نشد!!حالا هم از ترس اینکه ترک یار و دیار و وطن نکنم می خوان جمیع خانواده بفرستنم آزاد اسلامی واحد محترم شیراز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اعصابم حسابی بهم ریخته!
نمیدونم چه میخوام انجام بدم خدا بهم رحم کنه!
خدا به همراهت

سلااااام!!

چطوری اقاااا!؟
انشا..ا که بموقع درست میشه!غصه نخور!

یا جان! اقا بد جور دوست داشتم همراه راهیان نور بیام اونجا!! حیف که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!

ما باز هم دعات میکنیم! انشاا به جمعه میبینی که با خوشی زاید الوصف همراهه! جبران بقیه!! :)

شیراز که بد نیست بابا! بچه های جنوب به شیراز ارادت دارند!! :))

بابا! سخت نگیر!! همین الان که دارم این جواب رو برای تو مینویسم، یه خبر بد گرفتم !! ولی روم نشد که تحت تاثیر قرار بگیرم! :))
چون یه عمره دارم همه رو پمپاژ روحیه میکنم!!:)

انشا.ا خیره!
یا علی

د دوشنبه 3 اسفند 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام.
وقتی آدم خبر بدی میشنوه چی کار باید بکنه؟
چه کسی که یه عمر پمپاژ روحیه کرده،
چه کسی که یه عمر پمپاژ روحیه شده؟

سلام!

این که دیگه سوال نداره؛؛ :)
یه نماز شکر !!

چون بالاخره این خبر بد هم کفاره یک یا چند گناهه!!
ما هی گناه میکنیم و خدا هی باید یه چیزی بده که کفاره بشه دیگه!

یه دلیل دیگه هم داره!
هر بلایی یه خیریتی هم بدنبال داره! میتونید به شکرانه اون خیر ،نماز شکر بخونید که خدا صبرتون رو برای اون بلا بیشتر کنه! وشکر بخشیدن گناهتون رو بجا اورده باشید!

مثل شعار بود نه؟!!
یا علی

د سه‌شنبه 4 اسفند 1388 ساعت 07:42 ب.ظ

پس شمام قبول دارید که فرسنگ ها فاصله است حتی بین یه عقیده فلبی و عمل!
:)

سلام!

100%
100%

بله!
:)
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد