۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

ما که برگشتیم!! دوستان حلال کنن!

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام به دوستان!


دوستان حتما این تاخیرات مستمر بنده رو به کرامت خودشون میبخشن!


در پستهای پیشین خیلی من رو شرمنده کردید و مورد لطف قرار دادید! زنده باشید انشاالله!


نمیدونم خبر دارید یا نه، من چند روزیه که به دیار غربت یا همون دیار کفر خودمون برگشتم!


این چند روز که مشغول یافتن خونه جدید و تمیز کاری و  اسباب کشی بودم! 


همخونه ایهای جدیدم  هم دو جوان رعنای انگلیسی تشریف دارند که فعلا خوب و باحال بنظر 


میرسن!


انشاالله که بقیه راه رو هم همینطور با مرام طی کنن!خدا رو شکر امسال دیگه از کمند بچه های 


چینی خلاص شدیم! انشاالله که فتح بابی بشه برای رهایی بازار ایران از اجناس منقول و منحوس


چینی!!حصوصا زعفرون چینی که حسابی به ادم فشار میاره و با پوتین روی اعصاب هر 


وطندوستی راه میره!!


اگر از محاسن این خونه نو رسیده بپرسید،عارضم به خدمتتون که : تمیزه! تمیزه! باز هم تمیزه!


شیشه هاش دوجدارست! بچه ها جدیدا تلویزیون و کنسول بازی و  کلی تعلیقات جور و ناجور 


خریدن!! ما هم مفت خوری میکنیم و حالشو میبریم!  دیگه....اها...خونش اسانسور داره! 


خلاصه از ضدگلوله و ضد ارپیجی بودن هم که بگذریم باید بگم خونه  خوبیه که از برکت یه دعای


ویژه یکی از دوستان حاصل اومد!!


این خونه اولین بود که دیدم و چشمم رو گرفت!! یعنی تو نگاه اول فهمیدیم که مال همدیگه ایم!! :))


 


بچه های دانشگاه هم که حسابی دلشون یه ذره شده بود برام!! جون خودم!!


برایم دعا نمایید! 


دوست دار شما

علیرضا

بسم الله الرحمن ارحیم


سلاام دوستان!


من  انشا الله راهی بندر عباس هستم!


پست جدیدم تقریبا امادست که در اولین فرصت  درصورت دسترسی به اینترنت براتون اپ میکنم!


من جدا بابت این مدت تاخیری که داشتم از دوستان عذر میخوام و امیدوارم که بر ما ببخشند!



پاینده باشید


خیر خواه و دعا گوی همتون هستم


یا علی

فرازی از وصیت نامه شهید علی سالاری(پدر بزرگم)


بسم الله الرحمن الرحیم



سلام 


این پست رو میخوام به فرازی از وصیت نامه پدر بزرگم،شهید علی سالاری، اختصاص بدم.شهید


علی سالاری اسفند سال 1362 در عملیات خیبر  در جزیره مجنون  به مقام رفیع شهادت نائل


شدند.پیکر ایشون بعد از 12 سال ،در سال 1374 به خانوادش تحویل داده شد.

 


فرازی از این وصیت نامه و زمزمه های عارفانه ایشون رو با هم میخونیم. 



***

وصیت نامه

 ای شهادت،ای کبوتر اسمانها ،تو را کجا بجویم؟روزهاست که کوه ها  و صحراها را زیر پا نهاده 


ام،اما تو را نیافتم.


تو مرغ سعادتی هستی و بر سر نیکان خدا فرود میایی و ما را سعادت شهادت نصیب نباشد.جالا 


که شهیدان شمع محفل هر مجلسند،بگذارید تا شمع وجود من در راه خداوند و دین  بسوزد و 


قطره قطره اب شود و بر زمین ریزد  تا شمع شهیدان از قطره ای به دریایی تبدیل شود و مظلومان 


را از روی زمین نجات بخشد و عالم را از نور منور گرداند و خورشید گردد و ظلمت شب 


مستکبرین را روشن گرداند.


بر من گریه نکنیدکه از مردنم خوشحالم.فرزندان من روز مرگم خواهند امد  و مرا در برخواهند گرفت؛


چه بهتر ان است که در راهی پر افتخار بمیرم و خون شهیدان است که سرزمین کربلای ایران را 


گلگون کرده است. روزی خواهد شد که از تربت پاک انها ،لاله ها روییده شود و جهان اسلام  را 


عطراگین خواهد نمود. جبهه جنگ ،دانشگاه خداشناسی است و رمز پیروزی شهادت است. در 


جهاد شرکت کنید که جهاد در بهشت است.اگر خواستی خدا را با چشم خود ببینی به خط مقدم 


بیا و اگر خواستی لذت مردانگی را ببری به جبهه بیا، به میدان رزماوران بیا و نور خدا را تماشا کن


و از دلیر مردان مردانگی بیاموز.


***


گزیده ای از زمزمه های عارفانه 


(قبل از عملیات بیت المقدس-فتح خرمشهر که در این عملیات مجروح میشوند)


ای خدا امشب قلم برگیر و سرنوشت را رقم بزن، زیرا شب سرنوشت است.خدایا مرا جز شهیدان


کربلای حسین قرار بده.ای خرمشهر تو شاد باش،زیرا دلت پر درد است.دردی از غم یارانی که 


خون خود را با خاکت اغشته کرده است.ای سرزمین خرمشهر! دست افشانی نما که یاران 


جانبازت با لب خندان به سویت می ایند،اغوشت را باز کنه که دوران هجران سر امده. ای شهر 


خون و شهادت! اسوده خاطر باش که تو را ازاد خواهیم کرد و دل تنگ پر درد تو را شاد خواهیم


ساخت.به سوی تو میاییم تا وجود دشمن تو را از صفحه روزگار پاک نماییم.بگذار پاره پاره ام کنند  


که شاید قطره خون من سیل بنیان کن شود و بنیان ظلم و ستمگری را از روی زمین پاک نماید.



(بعد از فتح خرمشهر و بهبودی مجدد)

از نظر جسمی انقدر حالم خوب است  که برایم غیر قابل تصور است،چون قبل از این که به جبهه


بیایم حتی راه رفتن برایم مشکل بود.از زمانی که در جبهه مجروح شدم و تا زمانی که سر کار 


شرکت برگشتم مانند یک ماهی بودم که از موج پر خروش دریا به زمین خشک پرتاب شده باشم 


و راه رفتن بر روی زمین برایم سخت و دشوار بود و شبها از خداوند تقاضا میکردم که بار دیگر مرا به 


دریای بیکران رزمندگان بازگرداند و الحمدالله به ارزویم رسیدم.


***


پ.ن:یه اشنای عزیز!! حاجی ! من هر کاری میکنم نمیتونم وبلاگت رو باز کنم!


پ.ن2: التماس دعا از همگی!