۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام!

سلام خدا!!

خوبی؟

اینجا ساعت ۱:۲۸  صبح دوشنبست!

اونجا ساعت چنده؟

میبینی؟

با هفت هشت تا از رفیقات نشستم!

بچه های با عشقین!

همشون از من کوچکتر!

بزرگترین ۲۲ ،کوچکترین 15!

آخه این بچه چطوری رفیقت شده ولی منی که 10 سال بزرگترم...

به سن و سال نیست...؟!

اسم هیچکدوم رو هم نمیدونم

اینجا همه یه اسم دارن!

..."گمنام"!!

محل قرار هر کدومشون با تو فرق میکنه!

فکه...پاسگاه زید...خیبر!!

چیه ؟! ما نامحرم بودیم که اسمشونو از ما قیم کرد؟



بیا...! حالا بچه 22 ساله هیچی!اون 15 ساله ه که پرفسور...مرجع تغلید یا حالا هرچی....نبود که اینطور زبون تو رو میفهمید!!


هه هه!میدونی چی یادم اومد؟! من توی 15 سالگی رفیقم.....بود!چیز دیگه! توپ!

البته ازم نپرس  الان رفیقم چیه که اصلا روم نمیشه بگم!

چه دوستایی داری!

اونطور که تو بخوای میان!فکر هم نمیکنن،بدون تامل!که مبادا توی خواسته معشوق وقفه بیفته!


یه تیر...افتاد زمین..زمین سرخ شد...صورت لاله گون...چشما سیاهی میره...آروم...آروم...


...یک...دو...سه...تمام!

خدا و من ،روح و تن

دلی دارم امشب! آخ خ....دلی دارم  امشب!

تا به حال روح رو اینطور گشنه ندیده بودم! سالها دادم به خیک این ...این تن!  ولی...هه ...دریغ از یه جو معرفت!

جایی نبود که جام نذاره!

حالی نبود که ازم نگیره!

 

 

یه روز ،که اولین روز ماه حق باشه، گفتیم حالی بدیم به این حضرت روح( نوح نه ! روح!)

یه روز مدارا کردیم باهاش!حالی ازش پرسیدیم!

یک کلوم بگم که نون خشکی مهمونش کردیم!

یعنی چی؟!یعنی یه قدم برداشتم!

چه با مرام!...

 

-حضرت حق راست میگفت که "از روح خودش در وجودم دمیده ها..! من نفهمیدم که چی میگه!

 

وقتی که با یه نون خشک اینطور جواب داد و  بهم گفت "از تو حرکت و از من برکت" ،"تو  یه قدم بیا !من صد قدم میام!" !(روح رو منظورمه ها) دوزاریم افتاد و فهمیدم که این حرف مال ...کی بود؟...مال حضرت حق!

گفتم:این حرفا واسه دهن تو زیادی گندست!نیست؟اره بابا!هست!...این حرفو یه زمانی از زبون خدا به ما میگفتن!

اون وقتا که بچه بودیم!

میدونی روح چی گفت؟

گفت:یادت رفته که توی کتاب نوشته " و نفقت فیه من روحی"؟ که از روح خودم در تو دمیدم؟!

گفتم:خوب! حالا میخوای بگی مظورش تو بودی؟

گفت:البته!

گفتم:بهت نمیاد!کوچیکی!میگن خدا بزرگه! ... الله اکبر! نشنیدی!...خیلی بزرگ!

گفت:منم بزرگم! تو باید ببینی!

من: رو چه حساب میگی که از خدایی!؟خوب چرا از خدا؟

روح: چرا که نه؟! اگه نباشم، خدا چطور بگه: " فتبارک الله احسن الخالقین

مگه غیر از خدا چیزی لایق سجده میشه؟ چرا به پای تو سجده شد؟ اونم در بدو ورود که هنوز امتحانی نشده بودی!

چرا گفت: "انی جاعلٌ فی العقده خلیفه"؟

 

ادامه دارد.....

سلام...

سلام!

سلام به کسانی که میلادشان را درک کردند

سلام به کسانی که مرگشان را حس میکنند

سلام به کسانی که قبر خود را میبینند و حق خود را از ان میستانند

سلام به کسانی که میگویند :میرویم!

سلام به کسانی که میگویند:برویم!

سلام به کسانی که امدند بهر کاشت و میروند بهر درو!

سلام به کسانی که  بعد درو ،یه خسته نباشی طلبکارند!

سلام به کسانی که خودشان میروند

سلام به کسانی  که میدانند که هیچ کجا خانه خود ادم نمیشود!

سلام به کسانی که بهترین خانه را دارند!

سلام.... سلا...ا...اا..م.....


خونه...خونه...

خدایا !

من با خانه خودم چه کردم؟!!