۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

+۱۸

سلام

(این نوشته رو بصورت بداهه نوشتم و باز خونی نکردم و تا زمانی که نظرات شما رو نبینم نمیخونم..

برای ارزیابی جریان فکری خودم  زمان نوشتن .چه بلحاظ روان بودن مطلب

و چه بلحاظ استفاده از واژه ها در لحظه نوشتن

میزان منحرف شدن از موضوع

توانایی ذاتی برای جذاب کردن مطلب بدون پرورش اون

و دلایل دیگه...

 ممنون میشم نظرات خوبتون رو بدونم


میگن مرگ حقه!

این تنها حقیه که همه حاضرن با فدا کاری به دیگران حبه کنن

ولی جدا عجب دنیایه!

هر کسی یه جوری داره با این حق دست و پنجه نرم میکنه...

یکی به رفیقش تعارف میزنه، رفیقش میگه نه داداش قربونت! از شما به ما زیاد رسیده! خودم یه فابریکش رو دارم!

یکی دیگه  مثل بدهکاری که از ترس طلبکار در میره ،از مرگ فراریه

یه دسته هستن که با دل و جون استقبال میکنه

اهااااا! یه دسته دیگه هم هست که مال کساییه که هیچ حقی رو نتونستن بگیرن و برای اینکه زیاد ضایع شدن، قانع میشن به حق آخری، که به ضرب و زور  از خدا بگیرن.

توی این ور دنیا داستانی شده  برای خودش این خودکشی!

انواع و اقسامش هم هست:

تقلیدی،ترحمی،اجباری،دسته جمعی،آیینی،بعلت ترس،شکست عشقی و لیلی و مجنون بازی( این رو میگن مخصوص الاغهاست، خودم شنیدم)،خودکشی با قرار قبلی وبدون قرار قبلی ، تازه!!!!  جدیدا اینترنتیش هم اومده!

البته این  نوع اینترنتیش  هنوز به ایران سرایت نکرده! شاید بدلیل سرعت مزخرف اینترنت توی ایران باشه! پس اونایی که اینترنت پر سرعت دارن حواسشون جمع باشه! با تو هستما ! امین!

ولی البته خیلی ها در گرفتن این حق هم نا کام موندنا! مثلا چند وقت پیش یکی توی همین انگلیس خودش رو حلق اویز کرد توی این گیر و دار خانوادش سر میرسن و نجاتش میدن ولی بدبخت فلک زده بعلت اون شوکی که به مهرههای گردنش اومد قطع نخاع شد که دیگه به هیچ طریقی نمیتونه دوباره تکرار کنه مگر اینکه مصمم بشه که دیگه نفس کشیدن رو تحریم کنه! بعد ایشون تازه فهمیده که چقدر خوشبخته!

یکی بود که با قرار قبلی میخواست خود کشی کنه که هم ترحمی باشه  و هم دسیپلین دنیای سرمایداری رو خدای نکرده بهم نزده باشه! با رفیقاش قرار میگذاره و چنتا قرص میندازه بالا(همه قرصها که روانگردان نیستن بابا!! منظورم دیازپامه!). میفرستنش بیمارستان و میگن رفیقتون ریق رحمت  رو سرکشید و یه توکه پا تشریفشون رو بردن اون دنیا! رفقا از زبونشون میپره که:این دادا قرار نبود بمیره که!

این قرصه اصلا چیز خوبی نیستا !من اصلا برای اونایی که میخوان خودکشی کنن تجویز نمیکنم! یکی دیگه خورد و مرد !ولی تو قبر زنده شد و تا دید موش توی تابوتش وول میخوره سکته کرد و دوباره مرد!(البته این یکی خانم بود وگرنه اقایون با این جور چیزا عمرا کک شون هم نمیگزه! اینقدر به همزیستی با موش ادامه میدن که بر اثر تیفوس میمرن!)

دوباره یکی دیگه خود زنی میکنه!اینم  قرار نبود بمیره!(داستان پیامکی از دیار باقی رو که شنیدید؟!)خلاصه تمام وسایلش رو که دوست داشته میگذارن توی تابوتش(جدیدن بعضی جاها رسم شده).نصف شب یه پیامک برای خانومش میاد که نوشته بود: بسته ارسالی شما در ساعت .... دریافت شد...ارادتمند ...عزرائیل!).ا لبته این خانم بعد از این پیامک وارد mailing list  حضرت عزرائیل میشن و پیامکهایی با مضمون: ما بسته  های شما را هر زمان و در هر کجا که باشید تحویل میگیریم حتی شبها

…malek-ol-mote .co.ltd ...  و مضامین خدماتی دیگری هم دریافت میکردند. خوب این خانم هم با پیامکها همون کاری رو میکرد که ما با پیامکهای ارسالی از بانکهای مختلف میکنیم.

از اونجایی که این قضیه در ایران، با وجود سابقه دیرینه هنوز طفلی نوپاست،اون هم به مدد فرهنگ اسلامی) این داستانها رو گفتم که عبرت بگیرید و اگر خدایی نکرده از خدا دور شدید و همچین فکرایی به سرتون زد حسابی به عواقب دنیویش هم فکر کنید!

بفکر اطرافیان هم باشید! اونا هم دل دارند اخه! مثل این خز و خیلا نه!

هدفمند:هدف خود را مشخص کنید که برای چی خود تون رو توی دهانه دوزخ میگذارید! و در راستای این هدف برنامه ریزی کنید!

مثلا ممکنه هدفتون از خودکشی ،بازدید و سیاحت در جهنم باشه، با گناهان بیشتر میشه ژتون های بیشتری رو برای قسمتهایی از جهنم خرید که هیچکس چشمش بهش نمیفته! بعد شبهای جمعه وقتی به خونه سر میزنید کلی خاطره از جاهای دیدنی جهنم دارید که برای منزل تعریف کنید.

انضباط: تمیز و مرتب کار کنید که موقع کالبد شکافی وقت دیگران رو نگیرید

مشخص: جوری خود کشی کنید که معلوم باشه که قصد تون خودکشی بوده و یه بدبخت دیگه رو بجرم قتل اعدام نکنن!

زیبایی ظاهر: یه شاخه گل میتون تاثیر بسزایی در فضا داشته باشه مخصوصا رمانتیک شدن صحنه! راستی! لبخند یادتون نره!

وقت قبلی: حتما یجوری خود کشی کنید که شما رو پیدا کنن و رمانتیک بودن صحنه رو ببینن و حسابی دلشون کباب شه نه حالشون از هر چی گوشت و کبابه بهم بخوره!در ضمن این بو رو با یه کامیون گل هم نمیشه درمون کرد!

.....

خلاصه!

توصیه زیاده! برای  نسخه کامل به دفترم زنگ بزنید شاید با قیمتی ناچیز با هم کنار بیایم!

موسسه زیارتی سیاحتی  Drag me to  hell

با مدیریت اینجانب

آرزو بر جوانان عیب نیست

سلام!

برسم موج آرزوهایی که در بلاها براه افتاده ،ما هم تصمیم رو بر این گرفتیم که یه آمال نامه هم داشته باشیم برای دوستان


البته  از اوجایی که من معمولا به هیچ قاعده غیر شرعی پایبند نیستم،لذا ممکنه تعداد افراد از 8 نفر تجاوز کنه و نکته دیگه اینکه این مطلب از خانمها شروع میشه به دو دلیل:

1-میگن خانمها مقدمند( این اولین قانون غیر شرعی که مجبورم بهش پابند باشم)

2-اقایون معمولا تا به اسم خودشون میرسن دیگه بقیه مطلب رو نمیخونن(این تجربه از زمان دانشگاه همراهمه که اقایون توی لیست نمرات فقط دنبال اسم خودشون میگردن و وقتی پیداش کردن دیگه تمومه! ولی خانوما یه مرور کلی روی تمام نمرات و اسمهای منتسب میکنن،اسمشون رو پیدا میکنن،نمره رو چک میکنن، بالاترین نمره کلاس رو نگاه میکنن، نمره دوستاشون رو هم یادداشت میکنن،...دو تا بد و بیراه به این و اون میگن...ماشین حساب رو از تو کیفشون در میارن...تمام نمرات کلاس رو معدل میگیرن و نمره خودشون رو باز با معدل کلاس میسنجن....با معدل ترمهای پیش که از هانمهای دیگه به ارث رسیده مقایسه میکنن...و در پایان وارد دیتا بیس میشه  )



مهرگان: ....+ اخذ سمت مدیریتی با شعار: هر کارمند- یک خط اینترنت پرسرعت

س_ف: ....+ یه گونی توپ والیبال+کارتون فوتبالیستها(اون قسمت که میگه "توپ دوست ماست")

رستگار:....+ ساخت یه کله مصنوعی+یه مدرک دکتری اصل

هدی:....+یه عینک بد بینی ( همیشه از خوشبینی شما خوشم اومده)

هیفا:....+ ترجمه عربی تمام شعرهای فارسی

س_ح:...+یه دفترچه که نه..یه کامیون دفتر 400 برگ سفید برای خاطره نویسی

فاطمه:...+ (چون ایشون خیلی زحمت کشیدن و همه رو فاکتور گرفتن و در یه ارزو ضرب کردن و همینطور بقول خودشون  هر خوردی یه بازخوردی داره ،ما هم  این شکلی ارزو میکنیم) {یا رب نوشته بد از یار ما بگردان } *8    

بهار:....+یه وبلاگ که بهشون سر بزنیم


اقایون رو که دیگه نگو...


امین:....+ کنترات نوسازی و ایمن سازی ساختمانهای تهران+ فیلم "اینک اخرالزمان"

۳۰۱۰۴۰:.....+یه اشتهای گودزیلا گونه+یه ذره حسرت داشتن هیکل آرنولد

یه اشنا:...+نابودی هر چه سریعتر اضداد ولایت فقیه

مهدی:....+الغای منع طبخ ماهی سبور که ما رو هم دعوت کنه و یه حالی ببریم

سهیل:....+ کجایی؟



یا علی

زنگ نزدی اقای... !

بعضی صدا ها مدتها توی گوش ادم که هیچی! توی وجود آدم تا سالیان سال  که هیچی !شاید تا آخر عمر بمونه!

بعضیها ندا

بعضی عشوه

بعضی هشدار

بعضی فریاد

بعضی ضجه

فریاد

پند

دلسوزی

فحش و ناسزا

تمنا و خواهش

نیش و کنایه

و...و...و...

همه اینا بسته به اینکه از زبون کی در بیاد ،چطوری منعقد بشه و در چه حالتی باشه و شرایط مکانی و زمانیش چطور باشه و چنتا پارامتر دیگه...روی موندگاری صدا تاثیرش رو میگذاره


از این قبیل صدا توی گوش من زیاده!

هر روز هم که چشمم رو دارم باز میکنم و گوشم رو شنواتر ،برخوردم با اینجور چیزا بیشتر میشه که همین صدا ها تاثیر شگرفی بر درونیات من گذاشته

بعضی جا ها خجالت

بعضی عصبانیت

جلو گیری از گناه

دو دو تا چارتا کردن(مخصوصا اون صداهایی که بطور سوالی توی وجودت زمزمه میشن)


خلاصه زنگ اخبار خوبیه


البته تکرار شدن این صدا ها  به فطرت ادم هم ربط داره


چنتا مثال از خودم بگم که این صدا ها خیلی وقت نیستن  توی ارشیو و البوم من ذخیره شدن


1-این جایی که تو داری میری امام زمان هم باهات میاد؟(نمیدونم از کجا اومد!ولی چند وقت پیش میخواستم برم جایی که یه دفعه توی گوشم نجوا شد)

2-اربابت اجازه داده؟(یکی از روحانیون وطنی)

3-دنیا ارزشش رو نداره(علیرضا بازارگان،شاید خودش هم یادش نباشه)

4-خیلی خری!(شیطون)

5-غلط کردم(یه بچه توی میدون تجریش که مادرش برای تنبیه کردنش محلش نمیگذاشت)

6-صدای  پدر و مادر که حرفی توش نیست!


و چنتای دیگه که به دلایل امنیتی صلاح نیست که بگم!



یه صدایی هست که مربوط به چند سال پیشه...هر وقت این صدا رو یادم میاد بغضم میگیره!

"زنگ نزدی اقای... !"

چند سال پیش پسر داییم، مومنی رو بهم معرفی کرد که اهل شیراز بود!

پسر داییم شخصا از مریدای این پیر بود! که در حد پدرش دوستش داشت

قرار بود که من زنگ بزنم که زنگ نزدم!تا این که زد و رفتم شیراز و توی مراسم اعتکاف در مصلای شیراز دیدمشون. البته خودش معتکف نبود!مقداری برامون سخنرانی کرد و پسر داییم اشنا یی داد! با اون خنده دلنشینش گفت مشتاق دیدار!

بعد از مختصری احوالپرسی رفت!


بعد اعتکاف گفتیم بریم خونش!

دم اذان مغرب رفتیم مسجد محله ایشون.نماز رو خوندیم. دنبالشون گشتیم که نهایتا در  گوشه دنجی پیداش کردیم که مشغول مستحبات بود

بعد احوالپرسی به سمت خونش راه افتادیم.

خونش رو شکل حسینه درست کرده و  وقف کرده بود.

تمام تیغه ها و دیوارا برداشته شده بود و یه هال سرتاسری که فقط یه تخت خواب و چنتا صندلی پلاستیکی سفید برای مهمون و تعدادی فرش بچشم میخورد.

صندلی ها رو ی هم چیده شده بودند. خودش بتعداد در اورد و تعارف کرد که بشینیم.

در کمال سادگی ازمون پذیرایی کرد،صحبت میکرد ،نصیحت میکرد.به من گفت اگه میتونی صبحها استغاثه بحضرت قائم رو بخون.که البته ما هم  مثل اکثر ادما همه رو به گور عدم فرستادیم!

در کل خیلی به دلم نشست.اخر مهمونی بهم گفت هر وقت که میتونی بهم زنگ بزن که با هم صحبت کنیم. من هم گفتم باشه!

گذشت و گذشت و گذشت...

یه روز توی خونه نشسته بودم که تلفن زنگ زد...جواب دادم: بله ...بفرماید..

صدای سرزنده پیر مردی گفت سلام علیکم اقای وطن دوست!

گفتم: سلام! شما؟!

گفت: صیف هستم

جا خوردم! صدام لرزید!گفتم: حاج صیففف؟!

گفت:زنگ نزدی اقای وطن دوست!منظرت بودم

من هم که دیگه شرمنده بودم

حرفای زیادی رد و بدل شد


بنا شد که زنگ بزنم! همین بنا شدن همانا و فراموشی چند باره هم همان!

مدتها گذشت

پسر داییم زنگ زد

گریه میکرد!

نگران شدم!

گفت :علی! حاج صیف فوت کرد!

حس کردم قلبم داره می ایسته!

باور نمیکردم این احساس در مورد کسی باشه که دو بار بیشتر ندیدمش!

گریه ام گرفت

از اون زمان به بعد این صدا توی گوشم موند و هر چند وقت یکبار زمزمه میشه!


"زنگ نزدی اقای... !"