۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

۱...۲...۳...تمام...!

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت-شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

طعم نوشابه

هر بار که دونه ای تسبیح رو مندارم و ذکر میگم انگار لحظاه های عمر منه که دارن میشمرن 

به اخرش که میرسم از ترس اینکه مبادا زود تموم شه و عمر من هم تموم! 

کندش میکنم  که دونۀ آخر میشه پنجتای دونه اول!همچین با تلفظ عربی و کشیده و شمرده که "ح" سبحان الله از ته دیافراگم سوت میکشه،ادا میشه که بیا و سیاحت کن 

تموم که شد ،دوباره از اول! 

انگار ساعت شنی رو برگردوندن! 

اولش دوباره تند تند و حساب نشده و چار پنجتا یکی! 

 

این احساس رو تو بچگی هم داشتم 

میدونی کِی؟ ! 

زمانی که ظهر تابستون،بعد فوتبال وایمیستادیم دم مغازه و شیشه نوشابه خالی میکردیم 

اولا تندتند و یه نفس میدادیم بالا! 

نفسمون که بند میومد تازه میفهمیدیم که از مزش هیچی حالیمون نشد! 

حالا هر قلپ که میخوردیم سه ربع به ته شیشه نگاه میکردیم و مزه میکردیم 

اینجا بود که تازه بحث میکردیم که طعم زمزم بهتره یا پارسی کولا یا نوشابه مشدی؟! 

 

 

نگاه که کردم دیدم بی خود نبود که "ان الانسان لفی خسر " رو برای من فرستادن 

همش فکر میکنم که آخرا خبریه 

نگو که اصل کار همینجاست 

وگرنه آخر داستان که باید بری پول نوشابه رو حساب کنی

ابر

مدتی بود که ابر هوای باریدن داشت

ولی هنوز سرخوش بود

 اجازه باریدن ندادن


تمنا کرد

"نه" شنید!


خواهش

نه!


التماس

نه!


بغض کرد

نه


نیمه شب بغضش ترکید

گفتند :حالا ببار!


بر زمین بارید

زمین خشک بود .عقیم  و سترون

بهار و زمستونش یه شکل


رودی از گِل براه افتاد

روز دیگه ای بارید

باز همون!


بادی اومد و بذری کاشت


دوباره بارید


گُل در اومد

گل هم بذر دیگر کاشت

زمین شد گلستون


یه بذر حب و دوقطره اشک و یه دله دیگه ،براذر!



خونه


 کاخ و دم و دستگاه شیخ زاید  ، شیخ فقید ابوظبی                              


آلونک یه بیچاره توی حلبی آباد

خونه همه